آسمانک

یک شعر از مامان برای من

دختر برگ ها     وقتی به اولین چراغ آسمان برسم سپیدترین شعر جهان را سلام می کنم به پیراهن  همیشه آفتابی ات تا تو با دست های صبح و رقصی دریا وار به لوت تشنه ام کمی از خیال ساحل بپاشی و الهه ی آب را به شهر گناه احضار کنی من راه می روم و همیشه                 منتظرم فعلاً به هر غروب که می رسم چشم انداز غریب ام را نفس می کشم و باز دم ام را می فرستم برای چند بوتیمار تشنه که پژواک خشک شان مسیر نارنجی چراغ ها را در پیراهن کهنه ام هجا کند... ...
11 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آسمانک می باشد